داستان عشق وحال

[cb:blog_title]

♥امپراتور تنیــــس♥

داستان عشق وحال

چهار شنبه 11 آذر 1394

15:40

نویسنده : Isabel :)

{راوی}

داستان مربوط به یه دختر جون نابیناست که خیلی زیباست و کور مادر زاده اون یه دختر باهوشه که 

تنها سرگرمیش با اون چشمای کورش ساخت مجسمه است اون مجسمه هایی میسازه که انسان های سالم هم نمیتونن بسازن

اون همراه مادر وبرادر ناتنیش زندگی میکنه

روزی مادرش رفته بود بیرون واون تنها بود خونه صدای در اومد

خودش رو به بد بختی به در رسوند رو واکرد

مردی پشت در بود ولی اون یک نامرد بود که همش زندانه ودلش میخواد با اینهیه(همون دختر نابینا)ازدواج کنه

اینهیه:کیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اون مرد:چه طوری؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اینهیه:لایت تویی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

لایت:اره 

اینهیه:کی از زندان بیرون اومدی؟؟؟؟؟؟

مرد بیشرمانه وارد خونه شد

لایت:من که زندان نبودم مسافرت رفته بودم

اینهیه:برو بیرون مادرم نیست

لایت:من شوهر ایندتم حق نداری با من این جوری حرف بزنی

اینهیه:برو بیرون نامرد

لایت دستشو بالا میبره وبا تمام قدرتش اینهیه رو میزنه اون از نظر اخلاقی صفره

دخترک بیچاره نقش زمین میشه وشروع میکنه به گریه کردن

مرد نزدیک اون میشه وگیسشو میگیره

که سنگینی ای روی سرش احساس میکنه

مادر دختر با چوبی روی سر اون مرد میزنه واون پرت میکنه بیرون ودخترش رو در اغوش میگیره

روزی دختر میخواست مجسمه هاش رو به فروش گاه ببره وخودش تنها به این مسیر میره

توی راه ماشینی به او نزدیک میشه وتا میخواست به اون بخوره پسر جوانی او را میگره وهلش میده اون سمت

ماشین وحشیانه فرار میکنه پسر دختر رو در اغوش میگیره وبه کنار جاده میبره

دختر تشکر نکرد پسر به اوگفت:مواضب خودتون باشید که متوجه میشه دختر نابیناست

اون دختر او به همون جایی که میخواست برد ورفت

چند روز بعد همان پسر درخانه ی انها را زد برادر دختر در را وا میکند ومتوجه میشود که این پسر همان کسی است که اینهی رو نجات داد

او را به داخل خانه دعوت میکنند مادر از دخترش میخواد تا از پسر تشکر کنه ودختر تشکر میکنه 

دختر از پسر پرسید که نامش چیست؟

پسر گفت"به نظرت چی بهم میخوره؟؟؟؟؟

دختر با خنده میگه:موشی

پسر میگه:باشه همون که تو بگی اسمم موشیه

اینهیه وموشی چند بار باهم به بازار رفتند واین طور بود که لایت از این موضوع خبر دار شد

روزی اینهیه به همراه معشوق خود ومادرش به بازار رفته بودند

که لایت با اصلحه موشی رو هدف میگیره وتیری رها میکند اما تیر به مادر اینهی میخوره واون روی زمین میافته تراکم جمعیت زیاد شد باصدای شلیک

همه فرار کردند اینهیه بین مردم با چشمانی خیس دنبال مادرش میگشت که میخوره زمین وبا لمس کردن جنازه ی مادرش متوجه میشه که اون مرده

لایت فرار میکنه اینهی مویه میکرد وبلند داد میزد مادرش اونو از کوچیکی خودش تنها بزرگ کرد واون مادرش رو خیلی دوست داشت

چند ماه بعد از فوت مادرش گذشت یک شب که اینهی با موشی توی ایون بودن 

اینهی:موشی شاید تنونی باور کنی من تابه حال از نداشتن چشم ناراحت نبودم وهرگز دلم چیزی رو نخواست تا اونو ببینم ولی.....

موشی:ولی چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اینهی:ولی الان با تمام وجودم دلم میخواد تو رو ببینم

موشی:خوب من بهت کمک میکنم

موشی گل مخصوص مجسمه سازی میاره ومیگه تو با مجسمه ساختن میبینی حالا صورت منو مجسمه درست کن

دختر با دستانش صورت موشی رو لمس میکنه ومجسمه ای با عشق میسازه مجسمه کپی موشی بود

موشی:باورم نمیشه ولی خیلی بهم شبیه؟!!!!!!!!!!

موشی:من ارزوت رو براورده میکنم من میبرمت پیش دکتر وچشمات رو درمان میکنم

اونا پیش دکتر میرن ودکتر میگه که میشه چشمای دختر رو عمل کرد واون دوباره ببینه

چشمای دختر رو عمل میکنن وچند وقتی که باید ازش مراقبت بشه موشی ازش مراقبت میکنه

یک روز قبل از اینکه باند چشمای اینهی روباز کنن

موشی:من الان میرم تا کارت عروسیمون رو بیارم تو همین جا باش من زود میام

اینهی:باشه باورم نمیشه که تورو میتونم ببینم

موشی میره ولی....

سر راهش یک ماشین میبینه که راه رو مسدود کرده اون سمت ماشین میره که چیزی به سرش میخوره خودشه این دارودسته ی لایت

اونا میخوان از شر موشی خلاص شن در حد مرگ کتکش میزنن واونو سوار ماشین خودش میکنن وبرای صحنه سازی روی گاز یک سنگ میزارن ویه راست ته دره

اما موشی قبل از اینکه ماشین سقوط کنه دستشو به سمت لایت میبره وبا اون به ته دره که توش اره سقوط میکنن

پلیس اونو مفعود وجسد میگه واین پایان زندگیه اینهی

بود

{سه سال بعد}

اینهی زندگیش نابود شد اون توسط اقایی به نام فوجی به فرزند خوندگی گرفته میشه زدگیش تباه شد حرف نمیزد همش یا درحال گریه کردن بود یا به یه چیزی خیره شدن

در این مدت پسری از اون خاستگاری کرده بود ولی اون جواب منفی داده بود ولی اون پسر بسیار سمج بو اسمشم ریوگا بود

ودست از سر اینهی برنمی داشت

روزی که اینهی رفته بود بیرون باز ریوگا رو دید

اینهی:تو از من چی میخوای؟؟؟؟

ریوگا:خودت رو

اینهی:برو من نمیخوام تو رو ببینم

ریوگا:چرا فکر میکنی که بد بخت ترین ادم روی زمینی؟؟؟؟؟

اینهی وقتی یاده عشقش میفته بغضش میترکه:دست از سرم بردار

ریوگا:دلش میخواد اون یبه زندگیش برگرده دست اینهی رو میبره وبا خودش به اتاقش میبره

به اون عکسی رو نشون میده میگه:این دوستم ایجیه ما از بچه گی باهم بزرگ شدیم ولی اون در سن 18سالی مرد ومنو تنها گذاشت حالا منم باید مثل تو باشم؟؟؟

اینهی:چی میگی؟؟؟؟؟؟؟؟

احساس میکنه اون شخص رو میشناسه ولی یادش نمیاد اون فهمید که داره زندگیش تباه میشه

{سه ماه بعد}

اینهی کم کم عشقش رو فراموش کرد وتصمیم گرفت که با ریوگا ازدواج کنه که یع روز ریوگا با یه پسری به اتق اینهی میاد

ریوگا:باورت نمیشه ایجی برگشته؟؟؟؟؟؟؟؟

اینهی:سلام اقا!!!

ایجی بادیدن اینهی رنگ از رخصارش میپره اون خود...........

ایجی:سلام

اینهی احساس عجیبی داره نثبت به ایجی ولی نمیدونه علتش چیه؟؟؟؟؟؟؟

اون فکر میکرد ایجی همون موشیه

بعد از چند هفته  اون باورش شد که ایجی موشیه ولی اون حتی موشی رو ندیده چطور میخواد تصمیم بگیره

اون تصمیم گرفت مجسمه ی موشی رو بسازه اما با چشمان باز نمیتونست اون چشماش رو بست ومجسمه روساخت

حال چشماش روباز میکنه میبینه که مجسمه دقیقا شبیه ی ایجیه اون قلبش لرزید

عشقش رو پیدا کرده ولی ........

از اتاقش بدو میکنه میره به سمت ایجی اونو محکم بغل میکنه بهش میگه:موشی من برگشته

ایجی اینهی رو از خودش جدا میکنه م

ایجی:موشی کیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ درست حرف بزنید این رفتار چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اینهی انگار مرد وزنده شد

اینهی:بهم دروغ نگو تو خود موشی راستش رو بگو

ایجی بغضش میترکه واینهی رو به سمت خودش میکشه واونو محکم بغل میکنه

ایجی:اره ولی تو نباید ریوگا رو رها کنی 

اینهی:تو عشق منی نه ریوگا

ایجی:قل بده که رهاش نمیکنی

اینهی به خاطر عشقش قل میده

سرانجام روز عروسیه ریوگا واینهی میرسه 

ریوگا از رابطه ی اون وایجی خبر داره اونا سر سفره مینشینن که اینهی بغضش میترکه چون ایجی

جلوی چشماش بود بعد از اینکه عاقد ای اینهی میپرسه وجواب بله رو میشنوه از رویگا سوال میکنه

روگا:نه؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!

همه شاخ در اوردن

ریوگا:نه چون من عشق اینهی نیستم ولیاقت اونو ندارم

بعد از جاش بلند میشه میره پیش ایجی 

ریوگا:ایجی عشق اینهیه است

بعد ایجی رو بغل میکنه بهش میگه:خوش بخت شی داداش

ایجی واینهی همون جا عقد میکنن وسال ها در کنار هم زندگی میکنن

اونا بعد از 5سال صاحب فرزندی میششن

وبه خواسته ی اینهی نام اونو ریوگا میزارن

پایان

 

چه طور بود؟؟؟؟؟؟؟؟

من که عاشق این داستانم واقعا به نظر خودم عالی بود

اگه نظرات زیاد باشه بازم از این داستانا میزارم


نظرات شما عزیزان:

Tifani Fuji
ساعت15:45---16 آذر 1394
ووووووییییییی خییییلیییییی عالللللللیییییییییی بود.من عاشقشمممممممم داستانتووووو
پاسخ:ممنون اجی خوشملم


mahoon
ساعت14:45---14 آذر 1394
عالییییی بود
مرسی
پاسخ:فدات ممنون
پاسخ:ماهون جونم ادرس وبت روبده


هایجین
ساعت20:19---12 آذر 1394
این کیه که با اسم آجیه من بهش توهین می کنه هان.ینی دستم بهش برسه کتلتش می کنم.اسم دزد بیشعور روانی بی ادب کله پوک.آخیش راحت شدم.
پاسخ:خخخخخخخخخخ چه حرف باحالی زدب


فاطمه اایچیزن
ساعت18:48---12 آذر 1394
هووی اون یارویی که با اسم اینهیه نظر داده کاری نکن..استغفرالله دهنه منو باز نکن که با خاک ته کفشم یکیت میکنماااا
پاسخ:عزیزم^_^


هما
ساعت18:13---12 آذر 1394
منم خودم رو خیلی کنترل کردم دختره پرو
پاسخ:عزیزم #_#


هما
ساعت17:53---12 آذر 1394
اینهیه حالم داغونه بعضی مردم زیادی پروان
والا تو وب خودت با اسمت نظر داده
هوی بچه پرو ابتکار نداری برو یعنی چی حداقل توهین نمی کردی یه چیزی
قشنگ معلومه کج سلیقه ای رمان بهاین قشنگی
زیپ دهنت رو بکش
تازه ببین ما اینجا یه عالمه ایم من شاید فش ندم اما بقیه مطمنا با ته اقیانوس آرام یکیت می کنن
افتاد یا بندازیمش
پاسخ:عزیزم منم خودم رو کنترل کردم ولی واقعا سخته بااسم خودت به خودت توهین کنن


اینهیه
ساعت14:56---12 آذر 1394
[وب سایت] - [ایمیل]
چ رمانای مسخره ای مینویسی:)
پاسخ:سلام ببخشید برای چی بااسم من به خودم توهین میکنید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟مجبور تون نکردم که بخونی مشکلی هم داری بفرما بیرون


اوشین
ساعت13:14---12 آذر 1394
وای یادم رفت تو هم هستی عظر@__________@
پاسخ:من موخوام باشم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!@_@


دانلیا اسمیت
ساعت13:14---12 آذر 1394
اهای اوشین منم تو گروه هستما+____+
پاسخ:خخخخخخخخخ منم موخام باشم تو گروتون


دانلیا اسمیت
ساعت13:11---12 آذر 1394
بسیار مرکه
پاسخ:گریه نکن عزیزم@_@


لموسی
ساعت13:10---12 آذر 1394
بباببا تو دیه کدوم مغز متفکری هستی
پاسخ:خخخخخخخخخخخخ ممنون^_^


لموسی
ساعت13:09---12 آذر 1394
عالیییییییییییییییی^______________^
پاسخ:ممنون^_^


اوشین
ساعت13:09---12 آذر 1394
من همه ی رمان هاتو تو ذهنم میخرم


به هش فکر کن یهیهیهیه!!!!!!!!!$_$#پوللللللللل


خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
پاسخ:خخخخخخخخخخخخخخخخخ افرین من فروشنده نیستم


اوشین
ساعت13:06---12 آذر 1394
مرکه بود





























تو یگ مغز متفکری
پاسخ:خخخخخخخخخخخخخ مغز متفکر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟خوشم اومد


امولی
ساعت13:05---12 آذر 1394
وای عالی بود
پاسخ:ممنون


امولی
ساعت13:04---12 آذر 1394
عزیزم عالی بود ولی من همون تیکه ی اول رو توی یه فیلم دیدممممممممممممممممممممم
فیلمش هندی بود
پاسخ:خواهر من من از جایی کپی نمیکنم همه رو قبلا تو مخم کار کردم


هایجین
ساعت23:14---11 آذر 1394
افسونگر واقعا عالیه.خیلی خوبه.یه پایان خوشم که داره.کلا عالیه.
پاسخ:خخخخخخخخخخ^_^


كامليا
ساعت20:47---11 آذر 1394
خيلى عالى بود ممنون

پاسخ:ممنونم عزیزم ^_^


سونیا تزوکا
ساعت18:02---11 آذر 1394
عالیییییی بود
پاسخ مرسیییییییییییییییییییییی ^_^


هما
ساعت18:00---11 آذر 1394
رمان رو میگم اسم رمان افسونگره
خخخخخخ گذاشتی عشق و حال آره این بیشتر میاد
من و آجیم داستان می نویسیم اما آجیم به رمانای من حتی نگاهم نکرده چون تاحالا روی برگه هم نیاوردم یعنی همش مال خودمه راستی اینهی امروز وارد شدم به مدیریت لوکس بلاگ اون پست برای هما رو برای اعلام وجود پاک کردم اومدم مطلب بزارم بزرو بلندم کردن
اینهی میای تو اون وب با هم یه داستان بنویسیم یه ایده عالی دارم
پاسخ:تو اون وب؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟اره من پایه ام کی شروع کنیم


فاطمه اایچیزن
ساعت17:56---11 آذر 1394
[وب سایت]
یادش بخیر اسم اولین رمان من بود که تو وب تری داشتم مینوشتم ولی نمیدونم الان کدوم خری اومده وب تری رو هک کرده
پاسخ:اون رمان تو بود من افسونگر تورو تا قسمت 13خوندم


فاطمه اایچیزن
ساعت17:55---11 آذر 1394
خخخخ بابا لامصب فردریک خیلی بیشعوره زورش به خواهرش رسیده من جای افسون یا امیلی بودم همچین میزدم تو دهنش که تا یه ماه صدای خر در بیاره
خون سردی تو حفظ کن


هما
ساعت17:35---11 آذر 1394
شما که تهش رسیدین بهم پ چرا اسم رمان رو زدی عشق یعنی نرسیدن
خخخخخخخ من پارسال یا پریسال افسونگر رو خوندم
پاسخ:الان میزارم عشق ینی رسیدن افسونگر کجاست؟؟؟؟؟؟؟؟


فاطمه اایچیزن
ساعت17:33---11 آذر 1394
خب بعد نمازت بزاریاااا
پاسخ:شرمنده شب مخم خوب کار نمیکنه شبا واسه همین قول میدم فردا بزارم بازم معذرت


هایجین
ساعت17:26---11 آذر 1394
منم خودم تنها کسی هستم که تو خانواده رمان و داستان می نویسه البته من و خواهر کوچیکم.ولی اگه بخوام از مامانم کمک بگیرم چیزای خیلی خوبی بهم میگه.
من تنهای تنهام


فاطمه اایچیزن
ساعت17:21---11 آذر 1394
[وب سایت]
وااایی عالی ولی الان من عصبانیم فقط کافی بود ریوگا دست از پا خطا میکرد کشته بودمش اخه الان نشستم رمان افسونگر رو خوندم از برنامه رمان خانه بخاطر برادره دختره که اینقدر اذیتش کرده و یه کلیش رو ازش گرفته عصبانیم راستی قسمت بعد روزگار تلخ رو بزار
پاسخ:الان نمیشه باید برم نماز بخونم ولی بعدا میزارم شرمنده که دیر شد


هایجین
ساعت17:20---11 آذر 1394
راستی همشو خودت نوشتی یا اینکه از کسی کمک گرفتی.
پاسخ:خودم تنهای تنها نوشتم تو خانواده ی ما کسی رمان نمیویسه که ازش کمک بگیرم


هایجین
ساعت17:18---11 آذر 1394
اره .خیلی جالب بود.راستی روزگار تلخ رو کی میزاری.
پاسخ:شاید فردا
پاسخ عکست خیلی خوجمله


هما
ساعت17:12---11 آذر 1394
واییییییی عالی دلم واسه ریوگا سوخت
پاسخ:خخخخخخخخخخخخ بیچاره من که اینقدر زجر کشیدم


هایجین
ساعت17:11---11 آذر 1394
اینهیه یه چیزی از عالی هم بیشتر بود.عاشق داستانه شدم.ولی نمی دونم چرا بر عکس همیشه که زار زار گریه می کردم این بار فقط خندیدم.نمی دونم چرا.
ولی باور کن خیلی عالی بود.تازه خواهر کوچیکم هم اینجا بود.اون وقتی داستان رو خوند فقط با صدای بلند گریه کرد.هههه.
پاسخ:ممنون چه باحال تو میخندی اجی گریه


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:










آخرینویرایش:



جدیدتر 1 2 3 4 5 قدیمی تر




POWERED BY MIHAN BLOG.COM
پستالکترونیک
تماسباما

هر چی بخوای هست

چیه رفیق تیپامون نمیخوره به هم نه؟؟؟ انگار که یه جورایی شما اشراف زاده ای ما گدا زاده؟؟؟ نه عزیزم یه سری چیزا شماها داشتین ما نداشتیم ما وام داشتیم شما نداشتین ، شما وان داشتین ما نداشتیم ما با دست تو مدرسه آب میخوردیم ، لیوان داشتین ما نداشتیم بازیمون تیله و تشتک بود، مال شما اسکی تو شمشک بود ما رو کهنه بمون میبستن، مال شما خوشگل پوشک بوددیدی داری دیدی داری داری دیدی داری داری ... مام بام باوحرف ما دری وری بعد حرف، بیخود یه دست کتک بود شما ناز بودی الهی، فحشتون گوله نمک بودآرزوم توپ هفت سنگی بود، عشقت تلوزیون رنگی بود خواب من شبا مداد سیاه، خواب تو مداد رنگی بودما تو رویا خونه ساخیتم، حقیقتو دور انداختیم شما نجنگیدینو بردین، ما جنگیدیمو باختیم ما غم داشتیم شما نداشتین ، پول کم داشتیم شما نداشتین شما آهی نداشتین، ما جز آه راهی نداشتیم دیدی داری دیدی داری داری دیدی داری داری ... مام بام باوشما آآآه ما نداشتیم، هه هه خب نداشتیم شما زنده حالشو میبردین، ما فیلمشم حتی نداشتیم لباس شما خارجی نو از اون مارک دارا لباس ما خارجی کهنه، ااااه تاناکورادیدی داری دیدی داری داری دیدی داری داری ... مام بام باورفیق اینا همه اجباری بود، از اونا که توش دست نداری بود خوب و بدش به من گذشت و رفت، برام شکل یادگاری بودولی امروز دست خودمه، حال منو تو فرق داره یه نمه یه چیزی تو زندگی ما بود، فک نکنم پیش شما بودشورُ حال داشتیم شما نداشتین ، انگار بال داشتیم شما نداشتین این بار ما داشتیم شما نداشتین، دااااااااااشتین؟ نداشتین ____________________$$$$$$$ _____________________$$$$$$$$$$ __________________$$$$$$$_$$$$$$ _________$$$$$$$$$$$$$$$$$__$$$$ _____$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$__$$$$ ____$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$ ___$$$_$$_$$$$$$$$$$$$$$$$_$$$$$ __$$$$$_$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$ __$$$_$$_$$$$$$$$___$$$$$$_$$$ __$$$_$$_$$$$$$$$_____$$___$$$ _$$$$$_$$$$$$$$$$$__________$$ _$$$_$$_$$$$$$$$$$ _$$$_$$_$$$$$$$$$$ _$$$_$$_$$$$$$$$$$$ $_$$$$$$__$$$$$$$$$ $_$$$$$$___$$$$$$$$ _$$$$$$$$$__$$$$$$$ $_$$$$$$$$___$$$$$$ $$_$$$$$$$$___$$$$$ $$$_$$$$$$$$__$$$$$$ _$$$_$$$$$$$$$_$$$$$ $$$$$ __$$$$$$$$_$$$$ $$$$$$$ __$$$$$$$$$__$ $_$_$$$$$__$$$$$$$$$_$$$$ $$$__$$$$$__$$_$$$$$$$_$$$$ $$$$$$_$$__$$$$$$$$$$$$$$$ _$$$$$$$__$$$$$$$$$$$$$$$$ __$$$$$__$$$$$$$$$$$$$$$$$$ $__$$$__$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$ $____$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$ $____$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$ $__________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$ $____________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$ $______________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$ $_______________$$$$$$$$$$$$$$$$$$ $_______________$$$$$$$$$$$$$$$$$$ $____________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$ __________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$ _$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$ $_$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$ $__$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$ $__$$$$$$$$$$$$$____$$$$$$$$$$ _$$$__$$_$$________$$$$$$$$$$$ _$$$_$$_____________$$$$$$$$$$ _$$_$$______________$$$$$$$$$$ _$$$$________________$$$$$$$$$$ _$$$$________________$$$$$$$$$$ __$$$_________________$$$$$$$$$ $_____________________$$$$$$$$$ $____________________$$$$$$$$$$ $____________________$$$$$$$$$$ $____________________$$$$$$$$$__$$$$$ $___________________$$$$$$$$$$$$$$$$$$ $____________________$$$$$__$$

вαяcнαѕвѕ

نظر بده! تبریک ها!!!!!!! نظر موخااااااااااااااااااام! جرئت داری نظر نده!میکشمت!

Aυтнσяѕ

Isabel :)()

Aяcнινєѕ

مرداد 1397
مرداد 1395
تير 1395
خرداد 1395
ارديبهشت 1395
فروردين 1395
اسفند 1394
بهمن 1394
دی 1394
آذر 1394
آبان 1394
مهر 1394
همه آرشیوها

Mу Fяιєη∂ѕ

ابزار وبلاگ
خرید لایسنس نود32
پرفسور سوها استار
وب جدیدم
وب قفنوس ارزوها
وب سایو ژونم
وب کیانا جان
ارشیو98
وب جدید ماشایا جان
وب هانی جان
وب ابجی مَرضیم
وب ملینا جان
وب عارفه جان
وب ناهید ژونم
وب ارمی جون
وب رایا جون
وی روشنا
روز نوشته های پر طلا
دخمل خاص
وب مرلی جونم
وب ناهید ژونم
یادم باشی خودم
کدهام مرضی
رمان های دوستان
وب ماشایا جونم
وب یون جون
وب ریما جونم (رمان های ریما و ریوما)
وب هاجین جونم
وب ریما جون
وب دلیا جون
دانلود اهنگ ترکیه
Marسئو رایگان free seo
وب سارا جان
وب جدید اجیم
لی مین هو بازیگر کره ای
وب مدرسه ام برید تورو خدا
وب ساوو جون
وب ریواس جان
وب مریم جان
وب سودویو جان
وب میساکی جان
وب سولیمازجان
وب میوپ جون
وب انیسا جوونم
وب مهتاب جان
وب اتنا جون
وب ایانا جونم
وب ملیکا جونم
وب مرضیه جان
وب یک خورجین خندم
وب عاشقان شیطانیم
وب ریونا(ریوما)جونم
وب دلنوشته های ما
وب سوم سایو ومیساکو جونم
وب نازاکا جونم
وب دانستنی های ماشایا جونم
وب دوم ابجیم تیفانی
وب ابحیم مرضیه
وب دخترونه سایو جونم
وب مرلیا یاهمون فاطی جونم
وب دوم سایوری کیکوماروجونم
وب هایجین جونم
وب سایشا جونم
وب یاصاحب زمان منو هما جونم
وب کریستاارگار جونم
وب تیارانا جونم
یوکوجونم
وب ریونا جون!
میساکو جان
میوسا جونم
الینا جون
رویاجون
(the prince of tennis) سایوری کیکوماروجونم
سونیا جون
وب ابجیه گلم تیفانی جون
وب سحر جون
علم اموز
رمان های ترسا جون
فاطی جون
وب خوشمل لیندا جون
وب لوشی جون
وب ناز رایاجون
وب ایکا جون
وب خوشمل سایو جون
وب قشنگ ارمیتا جون
غذا ریز تایمری اکواریوم

همه لینکها

Lιηкѕ

سونامی چت
اصفهان چت
وی چت
حمل ارسال خرید ماینر از چین
حمل و نقل هوایی چین
پایه گردان چرخشی خورشیدی
یکانسر
آی کیو مگ
ریحون مگ
همه لینکها ارسال لینک

Aятιcℓєѕ

بعد مــدت ها...
رقص مرگ6
عکس شخصیت های اصلی رمان رقص مرگ
رقص مرگ5
بی وفا 16
رفقام
بی وفا 15
رقص مرگ4
سرنوشت بدنوشت پارت 1
بی وفا14
تفلد مرلی
رقص مرگ 3
باز سوتییییییییییی
......
بی وفا 13
رقص مرگ 2
رقص مرگ قسمت 1
رمان رقص مرگ
شرمنده
روزگار تلخ10
بی وفا قسمت 12
خلاصه قسمت ها بی وفا
بی وفا قسمت 11
بی وفا قسمت10
بی وفا قسمت 9
روزگار تلخ 9
تولد دوقلوها
تنها خاطره(بخش دوم)
تنها خاطره(بخش اول)
ترسناک ترین داستان دنیا
منو عشق در دوراهی
تولد الینا
جاوی عشق44(قسمت پایانی)
جادوی عشق 43
روزگارتلخ8
بیوگرافی(درخواستی)
جادوی عشق 42
جادوی عشق 41
جادوی عشق 40
جادوی عشق39
روزگارتلخ7
دیونم؟
جادوی عشق38
عشق تلخ
جادوی عشق 37
جادوی عشق36
جادوی عشق35
سلام به شما وبگردای عزیز
پرسش

<-PollName->

<-PollItems->



مبدل قالب میهن بلاگ به بلاگفا

هدایت به بالا

كد هدایت به بالا