جادوی عشق 12
سه شنبه 21 مهر 1394
18:26-اره همه به جزمن تو عاشق شدن!
هما:من که اره اما از بابت تو مطمعن نیستم!
یکی اروم زدم رو بازوش!
هما:باشه باشه!
همه سوار اتوبوس شدیم !
رایا:یه خبر دارم!
ترسا:خوب خوش خبر باشی!!
رایا:زیاد مطمعن نیستم که خبر خوبی باشه!
بچه ها بگو دیه!
رایا:باشه به علت نفله شدن خانم مربی یه شخص جدید مربی مون میشه که!
لوشی:الهی جای دستش گردنش میشکست هنوز واسه اون تمرین های سخت شبا کابوس میبینم!
رایا:داشتم میگفتم یه دوتا تازه وارد هم داریم!
ایکا:اونا دیگه کین/؟؟؟
رایا:یکیشون از بازیکن های ریکایدا هستش فکرکنم اسمش باشه س...
که سیچی گفت:سانادا!!!!!
رایا:اره خودشه اون یکی هم اوشین هستش !
ارمیتا:اوشین دیگه کیه؟؟؟
رایا:نیادم !
هما:بچه ها امشب همه خونه من دعوتید!
لوشی:به مناسبت چی؟؟؟
هما:مناسبت نمیخواد که نابغه!
هما:چه طوره از همین جا بریم خونه ی من!
امولی:نههههههههههه!
رویا:باید یه استراحت کوتاه کنیم یه لباس مناسب بپوشیم!
هما:لباس واسه چی؟؟
رایا:اصلا امشب مهمونی میگیریم!
ترسا:این شد حرف حساب!
هما:باشه ! اما خونه من!
فاطی:تازه واردا روهم دعوت کنیم!
ثریا:اره فکر خوبیه!
هما:ساعت نه باشه!!!
سایو:اره فکر خوبیه حال وهوامون هم عوض میشه وبا بچه های جدید اشنا میشیم!
-خوب به گمانم رسیدیم!
همه پیاده شدیم رایا وترسا با هما رفتن تا بهش کمک کنن!
من هم زنگ زدم که اکرم و امیر رو دعوت کنم واسه امشب!
{هما}
رفتیم به سمت خونم اما دم در دونفر اشنا دیدم وا اینکه سامانتا وسامان بودن!اونم کنار هم!
-سامانتا؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سامانتا:وا هما جون عزیزم برگشتی گلم!
-اره خوب اینجا شما دوتا ؟؟؟؟
سامانتا:اومدم واسه دیدنت !
-بفرمایید تو
وا به دست راست سامانتا انگشت دومش یه حلقه بود همین طور دست سامان مشکوک شدم گفتم:واستیت ببینم جریان این حلقه ها چیه؟؟
سامان:خوب...........
سامانتا:مادوتا...........
سامان:نامزد کردیم!
ترسا:مبارک باشه!
رایا:واقعا مبارک باشه!
-من باید الان بفهمم !
سامانتادستم رو کشید ومن رو برد توخونه:این قدر جوش نزن!
{اینهیه}
خوب امشب دلم میخواست لباس مجلسی بپوشم لوشی هم اتاق من بود اون تازه اومده بود ولباس امشبش رو اورده بود!
خوب فکر کنم این خوب باشه
لوشی:وا؟؟؟؟مگه میخوای شوهر کنی برو عوضش کن!
-وا مگه چشه؟؟؟
لوشی:چشم نیست دماغه برو عوضش کن بهت میگم!
_خوب اینارو بپوشم؟؟
لوشی:باریک این بهتره!!! اما عالی نیست!
-برو بابا دلت خوشه!
لوشی:من اینارو میپوشم!
-خوبه افرین!
تق تق
-بفرمایید
شوسکه:میگم ابجی امشب کیوان روهم دعوت کنم ؟؟؟
-هان!!! چی میدونم خوب دعوت کن!
لوشی:نههههههههههههههههههههههههه!
-وا چی شدی لوشی؟؟؟
لوشی:ه هچی !
خوب شب شد منو شلوشی امده شدیم واومدیم بیرون شوسکه تو ماشین نشسته بو منتظر مابود!
سوار شدیم وحرکت کردیم!
{هما}
ترساورایا اماده شده بودن من هم اماده شدم خدمت کارا هم شام رو اماده کرده بودن منتظر بچه ها بودیم!
خوب اولین نفرات الیناومومو بودن!
رایا:خیلی خوش اومدید!
بعدایکا وسیچی بودن اینکه این هارو باهم میدیدم واقعا عجیب بود!
بعدی هاهم امولی و اکایا وثریا وکاباجی بودن!
بعد هم اینهیه و فوجی ولوشی بودن !
کم کم همه اومدن حتی تازه وارد ها !
خودشون رو به همه معرفی کردن اوشین هم از بچه های ریکایدا بود!
سایو امشب مثل فرشته ها شده بود یه لباس سفید پوشیده بود خیلی خوشگل شده بود!
{اینهیه}
نشستم رو مبل وهنزفریم رو تو گوشم گذاشتم!
یه سیب خیلی سرخ رو برداشتم تا خواستم گاز بزنم!
ایجی:مثل سفید برفی شدی!
-بععععععععععله!
ایجی:سفید برفی یه سیب خیلی سرخ رو گاز زد ومرد!
سیب رو میخواستم بزارم که ایجی دستم رو گرفت ونذاشت!
-چه مرگته؟؟
ایجی:خوب چرا نمیخوری سیبت رو!
-مگه نگفتی سفید برفی مرد ! خوب منم که از جونم سیر نشدم!
ایجی:ولی اون به خاطر عشقش برگشت!
-من که عشقی ندارم که به خاطرش برگردم!
ایجی:ولی کسی هست که با تمام وجودش دوست داره!
-خوب که چی !
ایجی:نگو !!!! فقط میخواستم بهت بگم !
-خوب اون شخص کیه حالا!
ایجی:اون منم که باتمام وجودم عاشقتم!
-خیلی پرو شدی یکم باهات خندیدم روت زیاد شد یه بار دیگه این حرف رو بزنی دندونات رو میریزم تو حلقت فهمیدی؟
ایجی:اما من فقط احساسم رو بهت گفتم!
-تو خیلی بیخود کردی!
بعد بلند شدم از جام!
ایجی:نرو!!!
-به تو هیچ ربطی نداره!!
{شوسکه}
داشتم دنبال سایو میگشتم به نظرم حالا وقته شه اون باید از احساس من به خودش بفهمه!
اوه اون اونجاست تو بالکن!
در رو اروم باز کردم ورفتم از پشت بغلش کردم!
سلیو:ولم کن این کارا دیگه چیه؟؟؟
-اخه چرا؟؟؟
سایو:چی چرا؟؟؟
-چرا نمیخوای بامن حرف بزنی چرا نمیخوای بامن قدم بزنی چرا دوست نداری بهت عشق به ورزم اخه چرا؟
سایو:منظورت چیه؟؟
شوسکه:دیگه خسته شدم الان خیلی وقته میخوام فقط بهت بگم دوست دارم اما تو حتی حاضر نیستی بهم نگاه کنی!
سایو:شوسکهههههههههههههههههه!!!!!!
-جانم!
سایو:منظورت رو نمیفهمم یعنی تو.....
شوسکه:من دیونتم من عاشقتم من میمیرم برات!!!
سایو:ام
بعد از دوباره بغلش کردم! خیلی بهم ارامش میداد گرمای وجودش بهم میگفت زندگی ادامه داره!
چونش رو گرفتم:توچشمام نگاه کن!
سایو:نه من نمیتونم!
-اگه دوسم داری توچشمام نگاه کن اگه نگاه نکنی میفهمم که دوستم نداری وبرای همیشه از زندگیت خارج میشم!
سایو با ترس ولرز تو چشمام نگاه کرد ولبخندی زد باورم نمیشد حس من یه طرفه نبود اونم من رو دست داشت
-الهی من فدای اون چشمای خشنگت برم!
بعد صورتم رو نزدیک صورتش کردم و......(دیگه بووووووووووووووووووووق)
{ایکا}
نشسته بودم رو صندلی وداشتم باگوشیم ور میرفتم!
گوشیم رو یه هو یه نفر از دستم کشید اون شخص سیچی بود!
سیچی:چی کار میکنی؟؟؟
-هیچی!!!!
سیچی:من هنوز منتظر جوابتم !
-جواب؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!
سیچی:اره خوب!
بعد دستم رو کشید برد بیرون تو حیاط بعد جلوم زانو زد!
سیچی:برای یبار دوم عرض میکنم!
-خخخخخخخخخ
سیچی:بامن ازدواج مکنی؟؟؟
بعد از تو جیبش یه حلقهی پر از بلیران در اورد وبه سمت دستم اورد!
-ا.......ار......اره!
سیچی:چی؟؟؟؟تو قبول میکنی؟؟؟؟؟؟؟
-جواب من مثبته !!!!!!!!!
بعد حلقه روتو دستم کرد بعد من رو محکم بغل میکنه!
سیچی:امروز بهترین روز زندگیمه!
{ترسا}
داشتم تو باغ کنار گل ها قدم میزدم!
رفتم کنار اب که پام لیز خورد و......
خوب من که دستم شیکست بچه ها نظر بدید
امار نظرات خیلی پایین اومده!
برای ادامه رمان نظرات این بخش رو به 30 تا
برسونید وبخش قبل رممان قسمت 11 رو کامل کنید! باشه؟؟؟؟
نظرات شما عزیزان:
پاسخ:ممنون گلم
پاسخ:ممنون گلم
خیلی خوش حالم که خوشت اومده
پاسخ:عزیزم میدونم که سوخی بود منم شوخیدم;-) 23333
پاسخ:وای چقدر من طرافدار دارم توابن وب هما پشتم رو خالی کردی جیگر
پاسخ:ببخشیدکه دیرشد باید زودتر ازاینا به تو تقدیم میکردم
پاسخ:این حس شیشم هما بود ما که ازبابت تومطمعن نبودیم
در ضمن ما روزای درسی کامپیتر نمی تونیم بریم اما گوشی چرا از نظر من موبایل راحت تره
پاسخ:منم دارم سعی میکنم که عادت کنم به این اوضاغ
پاسخ:خوش حالم که خوشت اومد
پاسخ:درووووووغ من که اصلابامبایل راحت نیستم نمیتونم تندبنویسم وگاهی اوقات اشتباه مینویسه حالادارم سعمیکنم رمان رو با همین گوشی بنویسم
پاسخ:گفتمم که عذرا جون باید بصبری گلم بازم معذرت
پاسخ:هبچی جیگرکامپیوترم خراب شده الان هم به هزاربدبختی بتمبایل اومدم
پاسخ:وای چه خوب اگه کامپیویوترم درست زود میام
بی نظیر و خیلی خیلی عاشقونه
خیلی ملایم و باحال بود
Very gooooood^^
پاسخ:ممنون ابجی
پاسخ:ای بدشانسیه دیگه
پاسخ:باشه
پاسخ:ممنون گلم
پاسخ:خوش حالم که خوشت اومده
پاسخ:نه عزیزبه فمرشماهم هستم
پاسخ:اذر
بعد رفتیم اونجا مث بچه آدم نشستیم البته مجبورمون کردن گفتن هر کی اینکارو نکنه بیرون بعد نوبتی نوبتی بچه ها رفتن پیش اون خانم ها و بعد...
داد بچه ها بالا رفته بود ما هم مونده بودیم چی شده
پاسخ:چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟اول عروسیه تویه خانوم خانوما!!!!!!!خخخخخخخخخخخ
پاسخ:باشه یه خورده بصبر!گلم!
پاسخ:باشه!!!!!!!!!
در همان گوری که تو بودی سامنتا من گورای خوب خوب بودم بعد دسشو بالا کرد چشام گرد شد این چیه بعد دوزاریم جا افتد رفتم که مثلا هر دوشونو بغل کنم که یهو با کیف زدم پشت سر سامان و با دست پشت سر سامنتا بعد می گفتم شما غلط می کنین بدون من جشن می گیرین فعلا الان وای فای خاموش میشه بقیش بعدا
اما همینم خیلی عالی بود ممنون گلم اما سامنتا رسمی صحبت کرد
پاسخ:ببخشید اخه خجالت کشیده بود اورین اورین حصابشون روبرس!
هیچ کس از کرم من در امان نیست...
ترسای اول
پاسخ:این جوری از کسی که دوست داره میخوای استقبال کنی؟؟؟؟
پاسخ:ممنون ترسا جون!
پاسخ:ممنون دختر!
خخخخخ امروز رفتیم نمایشگاه طبیعت ولی اینگار رفتیم تیمارستان فقط دیوونه بازی در می اوردیم یه مرد داشت مارو راهنمایی میکرد هی میگفت خواهش میکنم گل های من ساکت دوستم بهش گفت زنم داری؟؟؟اگه نداری خیلی عالی میشه ؟ما اینجا پخش زمین شدیم مرده هم قرمز شد شانس اوردیم معلممون با ما نبود وگرنه فاتحمون خوندس
پاسخ:وامثل اینکه تنه تون میخاره!
آخرینویرایش: