جادوی عشق11
دو شنبه 20 مهر 1394
18:14قاطی:کاری داشتی؟؟؟؟؟
اتوبه:اره بیا اینجا بشین!
فاطی:من کار دارم باید برم!
اتوبه:دروغ نگو اصلا دروغ گوی خوبی نیستی!بیا بشین چونه هم نزن!
فاطی:مجبور که نیستم!
بعد دستم رو کشید من رو تو بغل خودش انداخت!
اتوبه:حالا که مجبور شدی!
فاطی:ولم کن؟؟؟؟؟
اتوبه:م .....م م ....من .....من
فاطی:توچی!
اتوبه:من ازت معذرت میخوام یکی برای اینکه مجبور به کاری که دوست نداشتی کردمت ودومی برای اینکه اون روز رفتارم ازارت داد!
فاطی:این رفتارت هم ازارم میده حالا ولم کن!
اتوبه:ببخشید ولی من !
فاطی:باز تو چی؟
اتوبه:احساس میکنم ..........عاشقت شدم!
چند دقیقه با سکوت گذشت !
اتوبه صورتش رو داشت هی به صورتم نزدیک تر میکرد!
فاطی:من باید برم!
بعد سریع البته به زور خودم رو از اغوشش جدا کردم !
اتوبه:نرووووووووووووووووو!
ولی من رفتم تو صداش لرزشی احساس میکردم!
اومدم تو اتاق دیدم دخملا میخوان برن بیرون!
ترسا:کجا بودی خانم خانوما!
فاطی:هیچی همین دور و ورا!شما میخواین جایی برید!
رایا:اره بیرون اتیش روشن کردیم میخوایم بریم دور اتیش بشینیم گپ بزنیم!
رفتیم بیرون همه نشستیم سایو و اینهیه وترسا و من تنها نشستیم اما اتوبه کنار من وایجی کنار اینهیه وفوجی کنار سایو وشیرایشی کنار ترسا نشست!
اینهیه:خوب حالا چی کار کنیم!
لوشی:بازی کنیم!
هما:اره یه بازی با حال !
ارمیتا:بچه شدید!
اینهیه:بازی حقیقت و عمل!
بچه ها:
اینهیه:یه وسیله بیارید بعد اسم های همه رو روش بنویسید!و...
لوشی:نگو نگو من بقیه کار ها رو خودم انجام میدم!
اینهیه:هرکس دروغ بگه یا حقیقت رو نگه واقعا نامرده وترسو هستش وجایی بین ما نداره افتاد!
خوب گردونه رو اوردن چرخش ایستاد رو اسم اتوبه!
اتوبه:عمل!
اینهیه:مطمعنی؟؟؟؟؟؟؟
اتوبه:مرده وعملش !
فاطی:اهان!
{اینهیه}
خوب باید حال اتوبه رو بگیریم
_خوب تو باید معجون تازه ی اینویی رو بخوری!
اتوبه:چ ....چ ...چی؟؟؟؟؟
فاطی:همین که هست!
بعد اینویی با معجونش اومد :خوب بفرمایی
اتوبه خورد واین شکلی شد
خوب حق داشت!بعد با سرعت از جاش بلند شد والفرااااااااااااااااااااااااااااااار!
خوب درس عبرتی واسه دیگران شد!
چرخش:مومو!
مومو:یه نگاهی به فنجون اتوبه که روی زمین بود کرد و گفت:حقیقت اما اینهیه نپرسه!
-خیلی ........!
لوشی:من میپرسم!
مومو:بفرمایید!
لوشی:اخرین خربکاری که کردی وبه هیچ کس نگفتی چی بوده!
مومو:ای ....پ ..د ..باشه مربوط میشه به الینا!
الینا:چی کار کردی زود اعتراف کن!
مومو:اما قول بده من رو دار نزنی یادته چند وقط پیش یک چیز شیشی ای خریده بودی بعد اوردی مدرسه گفتی این یادگاریه و برام خیلی عزیزه !
الینا:میکشمت اره یادمه !
مومو:اینم یادته که اون شکست بعد من بهت گفتم که گربه شیکسته!
الینا:اره خوب!
مومو:اون رو من شیکستم!
الینا:میکشمت مومو فقط دعا کن دستم بهت نرسه!
چرخش ونام الینا اومد
الینا:حقیقت!
هما:اون یادگاری که مومو شکست رو از کی گرفتی؟؟؟/
الینا:خ ....خو ....خوب یادم نیست!
هما:مگه میشه مگه داریم!
الینا:از همکلاسی یه قبلیم که رفت به المان!
هما:چرا گفتی که یادت نمیاد !
الینا:گفتن که باید به یه سوال پاسخ بدم !نهههه؟؟؟
هما:ای مار مولک!
چرخش:شوسکه!
شوسکه:حقیقت!
ترسا :من من میپرسم!
شوسکه:خوب بپرسید!
ترسا:به کی خیلی علاقه داری ودوسش داری!
شوسکه:این خیلییییییییییییییییییییییییی خصوصیه!
ترسا:نشد بگو!
شوسکه:یه وقت دیگه به خودش میگم!
ترسا:این طور که معلومه واقعا به یکی علاقه داری واون تو همین جمعه!
همه شروع کردیم به هم دیگه نگاه کردن!
شوسکه:نه من نمیگم!وادارم به دروغ گفتن نکنید دیگه
-خوب دادشم رو مجبور نکنید میگه نه یعنی نه دیگه!
ترسا:من رازی نیستم !
چرخش و ایجی!
ایجی:خدا بهم رحم کنه با وجود این همه ادم کنجکاو!
ارمیتا:من میپرسم!
ایجی:حقیقت!
ارمیتا:خوب باید کسی که خیلی دوسش داری رو به همه معرفی کنی!
ایجی:چ....چ ..چی؟؟؟؟
ارمیتا:زود باش
ایجی یه نیم نگاهی بهم انداخت منم استرس داشتم میترسیدم این پسره اسم من رو بگه بعد باید تا اخر عمر به پرسش های بچه ها پاسخ بدم!
ایجی دست راستش رو دور شونیه راستم انداخت!
من یه تکونی به علامت نارضایتی دادم اما دستش رو برنداشت پرو!
ایجی:باشه خوب میگم!
ارمیتا:ن بابا قیرتی شدی!
ایجی:اون شخص .........اون شخص مامانمه !
همه:
ایجی:خوب چیه من مادرم رو خیلی دوست دارم!
رایا:منظور ما به عنوان همسره خوب همه مادر هاشون رو دوست دارن!
ایجی:یه دونه سوال تموم شو!
ارمیتا:ای پس فترت!
چرخش:اکایا
اکایا:حقیقت!
ثریا:خوب تو هم بگو به کی علاقه داری اما مثل ایجی وفوجی جواب نده!
اکایا:خوب خوب من تازگی از یه نفر خوشم اومده !
بچه ها:اون کیه؟؟؟
اکایا:فکر .......فکر ....کنم اون....ش .....شخص......امولی .....هستش!
امولی:من؟؟؟؟؟؟؟؟
ثریا:مبارک باششه!افرین بچه ی راست گو!
امولی:اما.....اخه ......
بچه ها:اما و اخه نداره دیگه !
چرخش:ریوما
ریوما:به خوشکی شانس خقیقت!
سایو:من من میپرسم!
سایو:خوب بدترین وسخت ترین مشکلی که برات پیش اومده چیه دادشی؟؟؟
ریوما:ابجی...این چه سوالیه ؟؟؟؟
ایکا:زود باش جواب بده!
ریوما:اب.....اب ...ابراز.....ابرای علاقه کردن به یه نفر!
ایکا:اون شخص کیه!
ریوما:این فوضیلی ها به شما نیومده خانم خانوما!
سیچی یه اخمی کرد:ریوما دیگه نبینم با ایکا این جوری حرف بزنی فهمیدی؟؟؟
ریوما:ه هان!!!!!!!!!!!!!!!!بباشه!
چرخش:کاباجی!!!!!!!!!!!
کاباجی:حقیقیت!!!!!
ایکا:من میپرسم!
ایکا:خوب بگو که چه کسی رو به عنوان همسر دوست داری اصلا کسی رو دوست داری!؟؟؟
کاباجی:خ........خو.....خوب اره دوست دارم یه شخصی رو!
ایکا:خوب جواب سوال اول!!!!!!!
کاباجی:سوال من دوقسمتیه این قبول نیست!
لوشی:مقاومت نکن!
کاباجی:او..................اون...اون شخص ثریا هستش!
هما:درووووووووووووووووووووووووووووووغ!!!!
ثریا:م....مم...من؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چرخش:سیچی!
سیچی:حقیقت!
ثریا:من میپرسم
ثریا:به کی خیلی احساس داری ؟؟؟؟؟
سیچی:من به یه کسی خیلی علاقه دارم اما از علاقه یا نفرت اون به خودم بی خبرم !!!!!!
ثریا:اون کیه؟؟؟؟؟؟؟
سیچی:وقتی از علاقش به خودم مطمعن شدم در حضور همه معرفیش میکنم!
چرخش:ترسا!
ترسا:من؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
رایا:بعلهههههههههههه!
ترسا:حقیقت!
امولی:من میپرسم باشه!
ترسا:سوال سخت بپرسی چش هاتو در میارم!
امولی:خخخخخ باشه! خوب جواب منو بده! ایا مردی تو زندگی تو هست که بهش علاقه داشته باشی؟؟؟؟
ترسا:مثلا این اسون بود هان؟؟؟؟؟
ترسا:خوب.................فعلا که نهههههههههههههههههه!
رایا:اما از بعدنش خبر نداره!
ترسا:رایااااااااااااااااااااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟
چررخش:هیکاروا!!!!!!!!!!!
فاطی:زود یه اعتراف کن!
هیکارو:اعتراف؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟باشه به اون شخصی که الان بینمون نشسته وامروز ازم سوال کرد باید بگم که علت نگرانیم علاقه بهش بوده!
ارمیتا:حسابی سرخ شده بود!
فاطی:اون کیه هان؟؟؟
هیکارو:یه دونه سوال تموم شد ها ها ها!
-م من میپرسم با اجازه همه!!
تزوکا:حقیقت!
-خوب چه کسی رو خیلی دوست دارید؟؟؟؟؟؟؟؟
تزوکا یه اخمی کرد:خیلی حرف میزنی زود باشید این اتیش رو خاموش کنید برید اتاق هاتون!
لوشی:اما جواب سوال چی میشه؟؟؟؟؟
تزوکا:حرف زیادی نباشه فردا صبح میخوایم برگردیم پس باید زود بخوابید شیر فهم شدید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-خیلی خیلی نامردید !
بعد همه با قیافه های خواب الود رفتیم اتاق هامون!
{فردا صبح}
از خواب بلند شده بودیم میخواستیم اماده شیم!
همه داشتن تو اتات این ور واون ور میگشتن !
لوشی و هما میخواستن پوتین بپوشن بعد هما: اینا چه طورن؟؟؟
ما:خوبه اما بلند نیستن !!!
لوشی:کت سلیقه ها نه خیلی هم مناسبا!
ما ها معمولا اسپرت پوشیده بودیم!
اسپورت من:
اسپورت فاطی:
-چرا سفید !
فاطی:سفید خوبه دیگه نابغه!
ترسا هم کفش سفید پوشیده بو وهمین طور بقیه اسپرت ترسا:
همه جلوی کاخ جمع شدیم و به کاخ نگاه میکردیم!
ولی واقعا کاخ بود ها!
هما:اینهیه!!!!!
-بله!
هما:به نظرت بچه ها تقیر نکردن !
-چرا؟؟؟؟به نظر میا همه...........
خوب گردنم بالا خره شیکست برای ادامه رمان نظرات رو به 35 تا برسونید! اوکی!
بچه ها به نظرتون اهنگ وب چه طوره من که بیش
ده بیست بار بااین اهنگ گریدم
شما چی؟
نظرات شما عزیزان:
پاسخ:خخخخخخخ مردم تاابن عکس رو پیداکردم
پاسخ:خخخخخخ مااینیم دیگه
پاسخ:فدات!
پاسخ:بسیار ممنون!
پاسخ:چی شدی!
پاسخ:فدات!
خجااالت
افرین اجی خوشگلم مثل همیشه عالی
پاسخ:ممنون ابجی جون!
ایول عالی بود. . اون جایی که می خواستن بازی کنن خیلی باهال بود . عجب بازیی پیشنهاد کردی اینهیه جون. همه رو مجبور کردی اعتراف کنن . راستی کفشا هم خیلی خوشگل بودن. منم میخوام.
خخخخخخخخخخخخخ. ایرادای منو. خخخخخخخخخ.
پاسخ:خخخخ مااینیم دیگه ! اره گفتم که همه اسپرت پوشیدن توهم شامل همه میشه گلم دیگه عکس از اسپرا نداشتم گلم!
پاسخ:ممنون زن داداش
پاسخ:خیلی ممنون گلم!
پاسخ:خواهش گلم!
ممنون گلم
پاسخ:عذرا جون ممنون گلم ادامه پس از تکمیل شدن نظرات شما چهارمین نظر رو دادید!
پاسخ:وای رویا جون خجالتم نده گلم!
پاسخ:خیلی ممنون گلم!
آخرینویرایش: