جادوی عشق10
یک شنبه 19 مهر 1394
10:1قلبم تودهنم اومده بود برگشتم اماده بودم که یک لگد بزنم وفرار کنم اما.............
اینکه ایجی بود
ایجی:هوی اینجا چی کار میکنی؟؟؟؟؟؟؟؟
-خدالعنتت کنه ایجی!
ایجی:ترسیدی!!!!!!!!!!
-اونش دیگه به تو مربوط نیست!
ایجی:نگفتی اینجا این موقع شب؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-باید به توهم توضیح بدم!
ایجی:فکر کنم بی خواب شدی بیا یکم قدم بزنیم شاید منم خوابم گرفت!
-نه خیلی ممنون من همین الان میخوام برم اتاقم!
ایجی:چه بد خوب هر جور راحتی!
من داشتم میرفتم اتاق ایجی هم دنبالم بود که یه هو جفتمون خشکمون زد!
پشت کاخ رو نیمکت الیناوقلت نکنم مومو نشسته بودن!
من و ایجی:
ایجی:مومو!!!!!!!!!!!!!!!!!
-الیناااااااااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
البته بنده خداها کاره خواسی نمیکردن فقط خیلی عاشقانه کنار هم نشسته بودن!من ایجی هم گوشامون رو تیز کرده بودیم که بفهمیم اونا چی میگن!
الینا: به نظرت ستاره ها خیلی قشنگ نیستن!
مومو:قشگن اما نه به قشنگی تو!
اونا مارو نمیدیدن
-جای لوشی خالیه نه؟؟؟
ایجی:لوشی؟؟؟؟
اره اون عاشق جاسوسی کردنه دقیقا مثل من!
ایجی:اینهیههههههههههههههههه!!!!!
-ای بابا ساکت باش ببینم چی میگن!
ایجی:باشه!
مومو:یادته قبلا یه درخواستی ازت داشتم!
الینا:
مومو:من ........با من....
باورم نمیشد الینااااااااااااااااااااااااااااااا&مومووووووووووووووووووو
واقعا برام عجیب بود اخه اصلا بروز نمیدادن!
وای خاک عالم از جاشون بلند شدن
ایجی:زود باش بریم وگرنه کارمون ساختس!
-لازم نبود که تو بگی!
بعد رفتم سریع تو اتاق وخودم رو زدم به خواب احساس کردم کسی اومد تو اره اون الینا بود!
{فرداصبح}
لوشی
رفتم که صورتم رو بشورم تو راه موبایلم زنگ خورد!
-الو
:سلام خوبی عزیزم
-ببخشید شما؟؟؟؟؟؟؟؟
:چه طور همسره ایندت رو نمیشناسی!
-خفه شوووووووووووووووووووو!!!!
:این جوری بامن حرف نزن!
-توخر کی باشی!
:نچ نچ نباید همسر ایندت رو تو خطاب کنی بلکه باید به اون بگی شما!
-حرف نزن بچه پرو!
:من عاشقتم ای تمام زندگیم!
فهمیدم که کاسه ای زیر نیم کاسس بدون اینکه گوشیرو خاموش کنم رفتم تو اتاق دخملا به به
-حالا من رو دس میندازیزد ها؟؟؟؟؟؟
اینهیه:چی؟؟؟؟؟؟؟م م م منظررت چیه
-میکشمت اینهیه این کارا همش زیزر سر توهه!
خوب بچه ها نمیدونم برای چی با من این شوخی رو کردن اما باورم شده بود که یه پسر کودن پشت خطه خخخخخخخخخخخخخ
{احساسات بچه ها}
الینا :حالا من چی کا کنم جواب تاکشی رو چی بدم اخه منم احساس میکنم علاقه دارم بهش اما نمیتونم این احساس رو بهش منتقل کنم خدایا اخه من چی کار کنم؟؟؟؟؟؟؟
ایکا:حالا من جواب سیچی رو چی بدم اخه من رو چه شوهر داری !
رایا:منظور میتسوچی بود از اون حرفش وای خدا !
{سایو}
داشتم تو نزدیکی ها ی کاخ قدم میزدم که صدایی شنیدم!
صدا:سایو صبر کن وایستا تا منم بیام!
وای اینکه شوسکه بود یعنی بامن چی کار داشت!
شوسکه:سلام!
-سلام!!
-چی کار داشتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
شوسکه:ه ام م
-میشه زود تر بگید
شوسکه:میشه باهم...........قدم بزنیم!
-ه ه هان
شوسکه:میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-خوب نه اخه من همین الان باید برم رایا کارم داره با اجازه!!!!!!!
شوسکه:ب ب باشه!
{ارمیتا}
واااااااااااااااااااااااای چه هوای خوبی این صدای اب فکر کنم بزار برم دنبالش شاید رود خونه رو پیداکردم!خوب خولاصه اینقدر تو این
جنگل گشتم تا بالاخره رود خونه رو پیدا کردم خوب حالا یکی نیست تا بهم بگه که خوب حالا که پیداش کردی چی شد منم یه چیزیم میشه ها!!!!!!
وای یه پل یا بهتره بگم یه درخت اون جا بود رفتم تا از روش رد بشم تا وسط هاش رفتم که یه هو پام لیز خورد چشمام رو بستم اخه رود خونه خیلی جریان ابش زیاد بود وپر از سنگ بود این وحشت ناکه!
وای که یه هو وسط زمین و هوا گرفته شدم چشمام رو باز کردم وای این که هیکارو بود
هیکارو:گرفتمت!
-تو اینجا چی کار میکنی داشتی تعقیب م میکردی؟؟؟؟
هیکارو من رو کشوند سمت خودش و برد اون طرف رود خونه!چونم رو گرفت:اره خوب!
-اونوقت برای چی؟
هیکارو:بیا بریم اردو گاه بعد دستم رو گرفت دستم رو از دستش کشیدم
-نه اول جواب سوالم رو بده!
هیکارو:ای بابا برای اینکه نگرانت بودم می فهمی؟؟؟؟؟
-برای چی نگران منی ؟؟؟؟؟؟
هیکارو:خیلی حرف میزنی بیا بریم یه وقت دیگه بهت میگم الان نمیشه چون هوا داره تاریک میشه!
-خوب باشه
بعدحرکت کردیم به سمت اردوگاه!
{امولی}
دنبال مبایلم بودم هر چه میگشتم پیداش نمیکردم فکر کردم که شاید بیرون از تو جیبم افتاده رفتم تا دور برکاخ رو بگردم!
وای اونجا رو هما و لوشی واینهیه یه چیزی دستشون بود وداشتن هر هر میخندیدم فکر کردم موبایل منه
با سرعت به سمت شون دویدم سرم رو برگر دوندم اخه ثریا صدام کرد که خوردم به یه چیزی ومحکم پرت شدم رو زمین!
-ااااااااااااااااااااااااخ سرم نگاه کردم بیچاره اکایا اخه خورده بودم به اون !
اکایا:حواست کجاس دختر!
-ببخشید ندیدمتون
اکایا:مگه من چقد کوچیکم که تو من رو ندیدی؟؟؟؟؟
-ن ن نه حواسم نبود اکایا بلند شد ودستش رو دراز کرد :خوب منم حواسم نبود بیا بلند شو
_ممنون!!!!!!!!!
بعد لباس هاشو تمیز کرد ورفت منم متعجب
اصلا یادم رفت واسه چی داشتم بدو می کردم که
هما:این موبایل تو نیست؟؟؟؟؟؟؟؟
لوشی:اونجا پیداش کردیم
-وایستین ببینم شما ها واسه چی داشتید موبایل من رو چک میکردید؟؟؟؟؟
اینهیه"چک؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اصلا قرصات رو خوردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
هما:جای تشکرته!
لوشی:واقعا که!
-میگم یه چیزی بهتون بدهکار نشو رو که نیست!
اون سه تا:سفید اب تهرونه!
-روانی هستید به خدا!!!!!!!
{فاطمه}
شب شده بود رفتم بیرون این لوشی و اینهیه و هماودیگر بچه ها دیونم کردن از بس که حرف میزنن!
چشمم به یه نفر افتاد که تنه رو یه نیمکت نشسته بود رفتم جلو اینکه اتوبه بود
خواستم برگردم که متوجه من نشه اما مثا اینکه از پشت چشم داره
اتوبه:فاطی یه دیقه بمون
خوب برای ادمه ی رمان نظرات رو به 35 تا برسونید اوکی!
نظرات شما عزیزان:
پاسخ:ممنون گلم!
پاسخ:نوشتم گلم!
ما اینیم دیگه
پاسخ:خخخخخخخ خواهش میکنم!
پاسخ:ای بچشم
به امید لحظات عاشقونه ی بیشتر...خخخخ
پاسخ:باشه ابجی
پاسخ:دیگه به خودت مربوطه فقط زود تر که خیلی منتظره
قیافه من در خوش حالی
قیافه من در حال با رفتن از درخت
قیافه من هنگام غذا خوردن
قیافه من در صبح که بیدار میشم
قیافه من سر کلاس درس
قیافه من در هنگام خوندن رمان تو
پاسخ:وا همیشه میخندی موقع خوندن رمان متعجبی
پاسخ:خخخخخخخخخخخ اورین
پاسخ: هزار چهره ایت داره بهم تابت میشه
یه دونه ای به خدا
بیچاره مومو اینو از کی تو دلش نگه داشته بود؟
بمیرم براش
راستیییییی
دستت درد نکنه
پاسخ:فدات اره مومو بیچاره حالا جوابش رو چی میدی ؟؟
پاسخ:خواهش میکنم گلم بزار عکس رو بزارم بعد تشکر کن باشه هما جون!
پاسخ:وا چرا شوت شدن خیلی هم خوبه من جای تو بودم همین جوری مینوشتم!
پاسخ:چرا؟این جوری شدی گلم!
درسو زدیم بیخی
امروز حرس خانوم ورزش مون رو دراوردم بیشعور گذاشت سی بار تو مدرسه بدوم
خخخخ منم بعضی موقع ها رو مخ معلم ریاضیمون راه میرم باریک باریک
واقعا عالى بود ممنون
ممنون گلم !!!!!!!
پاسخ:عزیزم تقدیم میکنم خوب یه عکس خیلی قشنگ که به سیگاکو هیچ ربطی نداره هان چه طوره؟؟؟؟؟؟
پاسخ:بگو دقیقا همین هایی رو که برای من تعریف کردی برای معلمت هم بنویس!
پاسخ:خخخخخخخخخخخخخخ
پاسخ:ممنون زن داداش گلم!
پاسخ:خخخخخخخخخخخخخخ باشه من بهش میگم!
پاسخ:واسه چی؟؟؟؟؟؟
پاسخ:خوب برو به خودش بگو!
پاسخ:من عاشقانه خیلی خیلی دوست!
آخرینویرایش: