بی وفا14
سه شنبه 29 تير 1395
15:13چیزی به شونه ام خورد پاهام لغزید وچشمام بسته شد وپرت شدم به سمت پایین فاصله ام با زمین کم وکمتر میشد تا اینکه احساس کردم دردی تو تمام بدنم پیچید وقتی به خودم اومدم دیدم که کف زمین دراز به دراز افتادم صورتم روی زمین کشیده شده با کمک دستام کمی سرمو بالابردم که دیدم شخصی که مثل خفاش سیاه بود از بالای سرم پرید وبه سمت ماشین پارک شده کنار خیابون دوید با رفتن مرد جیغ بنفشی از توی خونه ی ما اومد فکر کنم صدای تیفانی بود این مرد تو خونه ی ما بود یعنی چیشده؟
ایجی بالا سرم بود سراسیمه گفت:اینهی حالت خوبه؟بعد خواست منو بلند کنه که با تمام توانم گفتم:ایجی دست به من نزن!!ایجی اخم کرد وبدو کرد به توی خونه منم بلند شدم دست چپمو نمیتونستم احساس کنم بی حس بود اما تا تکونش دادم از کرده ی خودمو پشیمون شدم دردی توی وجودم پیچید که باعث شد ضعف کنم با دست راستم رو پیشونیم دست کشیدم که دیدم دستم غرق در خون شد پاهام خیلی درد میکرد ولی باید میرفتم توی خونه به سختی چنده پله رو بالارفتم که دیدم ایجی درحالی که شوسکه بی حال وغرق درخون تو اغوشش بوداز خونه میومد بیرون ودنبال اون تیفانی که رنگ به رو نداشت ، با دیدن شوسکه جا خوردم داغون شدم کمرم شکست دیدن شوسکه تو این حال باعث شد احساس کنم شکستم تیفانی با دیدن هیکل خمیده ی من جیغی کشید و به صورتش میزد ایجی شوسکه رو برد تو ماشین تیفانی به من کمک کرد که نزدیک ماشین شم خواستم در ماشین رو باز کنم که تازه دست چپم یادم اومد و باعث شد از زور درد گریه کنم تیفانی درصندلی جلو رو باز کرد و سوار شدیم ایجی خیلی سراسیمه بود پاشو گذاشت روی گاز خون واشک از صورتم روی دست وپاهام میچکید نمیتونستم جلوی گریه امو بگیرم پرپر شدن پدر جلوی چشمام کافی نبوووووووووود؟باید داغون شدن یه دونه داداشمم میدیدم؟رسیدیم به یه بیمارستان ایجی شوسکه رو دوباره بغل کرد وبه سمت اورژانس دوید تیفانی هم به دنبال اون شنلم از سرم افتاده بود فقط یه تیشرت ویه شلوار گرمکن مشکی تنم بود سوز سردی میومد وقطره های ریز بارون شروع به باریدن کردن به هر بدبختی که شد از ماشین پیاده شدم وخودمو به داخل بیمارستان نزدیک کردم وقتی که من رسیدم ایجی وتیفانی به همراه چندتا از دکتر وپرستار تخت متحرک شوسکه رو به سمت اتاقی هل میدادن شوسکه رو وارد اتاق کردن ومانع عبور ایجی وتیفانی شدن تیفانی جلوی در اتاق عمل رو زانو هاش نشست وشروع کرد به گریه کردن ومیگفت:اخه چرا؟/؟؟ایجی با دیدن صورت غرق در خونه من وحشت کرد وبه سمتم اومد بنظرم چشم های اونم خیس بوداونم گریه کرده بود دست چپمو گرفت ومیخواست منو بکشه که جیغم هوا رفت ایجی حسابی ترسید ترس رو میشد تو نگاهش درک کرد
ایجی:چیشدی؟؟؟؟؟؟؟؟
نمیتونستم حرفی بزنم فقط گریه میکردم شدت درد دست چپم خیلی زیاد بود ایجی منو به اغوش خودش کشید صورتم روی سینه اش قرار داشت ضربان قلبش به شدت میزدن داغ بود اما من سرد... ، کت مشکیشو دراورد وروی شونه های من گذاشت و منو مثل پرکاه بلند کرد وبرد به سمت اتاقی و روی تخت خوابوند ورفت دنبال دکتر چند دقیقه بعد ی دکتر به همراه یه پرستار وارد اتاق شدن پرستار رفت به سمت میز وبا وسایلی اومد سمت من پنبه ای رو با گیره گرفت وروی صورتم میکشید توی عینکش میتونستم خودمو ببینم موهای روشنم قرمز رنگ شده بودن وخون نیمه ی راست صورتمو گرفته بود از اون طرف دکتر دستمو گرفت وناخوداگاه جیغی کشیدم
دکتر:دررفته باید جا بندازم
میدونستم که طاقتشو نداشتم اخه شنیده بودم جا انداختن استخان خیلی درد داره یهو سوزشی روی پیشونیم احساس کردم ودست پرستار رو پس زدم وناخن های بلندم روی دستش کشیده شد
پرستار:وحشی
ایجی:هوی خانوم
پرستار:با ناخن های بلندش روی دستم پنجول کشید
پرستار روی زخم پیشونیم الکل زده بود به خاطر همین خیلی میسوخت دکتر بازومو گرفت
-نه ..نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
دوباره دردی توی وجودم پیچید دیگه نفس کشیدن هم برام سخت بود نفسم توی سینه ام حبس شده بود چشمام سنگین شدن و...
صداهایی رو میشندیم
+دکتر چرا بهوش نمیاد؟
دکتر:از حال رفته بزار سرمش تموم شه بهوش میاد
خواستم دستمو تکون بدم که احساس کردم دستم خیلی سنگین شده نفس های داغی روی صورتم پخش میشد یکی از چشم هامو باز کردم واضح نمیدیدم به سختی چشم دیگرم وباز کردم ایجی بالاسرم نشسته بود وضل زده بود توصورتم
ایجی:بالاخره بهوش اومدی؟
سعی کردم بلند شم
ایجی:وایستا کمکت کنم
ایجی کمکم کرد تا بتونم بشینم دست چپم رو گچ گرفته بودن
-ش...شو....سکه
ایجی:اونم تازه عملش تموم شده دارن وارد بخش میکننش
-حا......ل....حالش؟
ایجی:با چاقو زدن توی شکمش دکترا میگن به کبدش اسیب رسیده
-چا..قو؟
ایجی:ارع
-تی..فانی؟
ایجی:پیش شوسکه است
دلم به حال خودمون میسوخت چقدر بدبختیم اشک به چشم هام جهید
ایجی:گریه نکن خانومی!همه چی درست میشه
دلم نمیخواد همه چیز درست شه فقط از اینی که هست بدتر نشه خدایا قسمت میدم به هرچی که دوست داری فقط از اینی که هست بدتر نشه
ایجی دستشو روی گونه ام کشید واشکامو پاک کرد
ایجی:خوبی یا بهتری؟
سرمو تکون دادم
-میخوام برم پیش داداشم
ایجی:توباید استراحت کنی پای راستت پیچ خورده راه رفتن برات سخته
-میخوام برم پیش داداشم
ایجی:خب باشه بزار کمکت کنم
با کمک ایجی از روی تخت اومدم پایین پاهام میلرزید سرم درد میکرد ایجی زیر بغلمو گرفت وسرم منو برداشت وکمکم کرد تا راه برم رسیدیم به اتاق شوسکه تیفانی بالاسرش بود وداشت گریه میکرد رفتیم بالاسرش
-ابجی حالت خوبه؟
تیفانی پرید بغلم کرد
تیفانی:اخه چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-اروم باش
دکتر اومد تو اتاق
ایجی:چرا بهوش نمیاد اقای دکتر؟
دکتر:اثر بیهوش کننده ها هنوز نرفته
ایجی:اهان
دکتر:شانس اورد اسیبی که به کبدش رسیده خیلی جدی نبوده وخطر از بیخ گوشش رد شده ببخشید از اداره اگاهی اومدن ومیخوان باشماها در مورد اتفاقات امشب سوال کنند
ایجی:باشه
ایجی رفت بیرون اتاق کنار تخت شوسکه یه صندلی بود روی صندلی نشستم با دست راستم دست سرد شوسکه رو گرفتم
-داداشی توروخدا بلند شو
تیفانی:اینهی به مامان چی بگم؟
-وای بهتره فعلا چیزی بهش نگیم
تیفانی:دایی رو چیکار کنیم؟فردا قرار بود بیاد خونه مون واز همه بدتر مامان میخواد مامان بزرگ رو ببره امریکا برای مداوا ولی قبلش میاد پیش ما فکر کنم فردا یا پس فردا ژاپن باشه
-نمیدونم
دست شوسکه تکون خورد بهش نگاه کردم
-داره بهوش میاد
تیفانی:خودت چطوری؟
-ممنون خوبم
شوسکه چشماشو باز کرد
چند لحظه گذشت
شوسکه:ح....
-داداشی حالت خوبه؟درد نداری؟
تیفانی :الهی قوربونت برم
شوسکه:خ...خو...بم
-خداروشکر داداشی حرف نزن اگه برات سخته فقط استراحت کن
ایجی اومد تو اتاق
ایجی:به به شوسکه جاااااان بالاخره بهوش اومدی؟
شوسکه لبخندی زد وسرشو تکون داد
-هئ
ایجی:خب شما دخترا بهتره برید خونه
تیفانی:نه من پیش شیوسکه میمونم
-منم میمونم
ایجی:تواصلا امروز نخوابیدی نیاز به استراحتم داری
-من.. می.. مو.. نم
شیوسکه:ابجی ؟
-جانم؟
شیوسکه:برو خونه یکم بخواب مریض میشی
-من خوابم نمیبره!!
شیوسکه:شده یکم دراز بکش
-عَه
ایجی:بریم؟
-با اژانس میرم
ایجی:خودم میرسونمت
-عَه خداحافظ همگی ابجی مراقب خودت باش
تیفانی رو بغل کردم و پیشونی شیوسکه رو بوس کردم و از اتاق خارج شدم یه نگاهی به خودم انداختم شلوار گرمکنی که پوشیده بودم بعضی جاهاش پاره شده بود تیشرت یاسی رنگم قرمز شده بود سرمو باند پیچیده بودند ودست چپمم گچ گرفته شده بود کت مشکی ایجی هم روی شونه هام بود ایجی دستمو گرفت! منو به سمت ماشینش برد در ماشین رو باز کرد ومن سوار شدم خودشم سوار شد حرکت کرد آروم میرفت دستش به سمت سیستم خوشگل ماشینش رفت واهنگ گذاشت
- من گفته بودم ازم جداشی دیوونه میشم
نگونگفتی نگو نگفی نگو نگفتی
گفتم تو غربت بادرد وحسرت هم خونه میشم
نگو نگفتی نگو نگفتی نگونگفتی
بغضت دلیل دیوونگیمه گفتم نباشی این زندگیمه
نگو نگفتی
گفتی بسازم با روزگارم گفتم محاله طاقت بیارم
نگو نگفتی
بغضت دلیله دیوونگیمه گفتم نباشی این زندگیمه
نگو نگفتی
گفتی بسازم با روزگارم گفتم محاله طاقت بیارم
نگو نگفتی
با غرور من چه کردی یه کاری با دلم کردی که حتی به حاله
من خودت هم گریه کردی گریه کردی
بغضت دلیل دیوونگیمه نباشی این زندگیمه
نگو نگفتی
گفتی بسازم با روزگارم گفتم محاله طاقت بیارم
نگو نگفتی
بغضت دلیله دیوونگیمه گفتم نباشی این زندگیمه
نگو نگفتی
گفتی بسازم با روزگارم گفتم محاله طاقت بیارم
عَه با این اهنگ حالم داغون تر شد از ناتوانی خودم دردم گرفته بودچرا هیچ کاری نمیتونستم بکنم؟یعنی اون کسی که به شوسکه چاقو زد همون قاتل پدر بود؟این موضوع ا به هم ربط داشتن؟اگه یه وقت شیوسکه تنهامون میزاشت چی؟اگه ... بازاشک توی چشمام جمع شد باز حس شکستن باز حس بدبختی اشکام جاری شد به بیرون خیره شدم بارون خیلی شدیدی میبارید لعنت به این هوا که برای دل اشفته ام غوغا به پا کرده بود شدت گریه کردنم بیشتر شد فکر کنم ایجی متوجه من شد که ترمز کرد
ایجی:اینهی توداری گریه میکنی؟
وقتی سکوتم دید محکم روی فرمون ماشین کوبید وبعد چونه مو توی دستش گرفت صورتمو به سمت صورتش چرخوند ضل زد توی چشم های غرق دراشک من نگاهش عوض شد غم وخشم توش چشماش حلقه زد
ایجی:تو چته؟چرا؟چرا همش گریه میکنی؟
-هئ
بازو هامو گرفت دوباره اغوش گرمش دوباره ضربان نامنظم قلبش دوباره نفس های داغش دوباره فشار های دستش!حس قشنگی بود داشتم احساس میکردم اغوشش رو دوست دارم داشتم احساس میکردم اغوشش میتونه ارومم کنه دستای داغش دور کمرم محکم شده بود دیگه سعی نکردم اونو از خودم جدا کنم دیگه توی دلم بهش فحش ندادم فقط داشتم لذت میبردم لعنت به من با این حس جدیدم لعــــــنت!
ایجی:توروخدا دیگه گریه نکن
خودمو ازش جدا کردم
اشکامو پاک کرد با لبخند بهم نگاه کرد
ایجی:همه چی درست میشه خانومی
هیچی نگفتم تمام مسیر در سکوت تلخی غرق بودیم رسیدیم خونه وارد خونه شدیم بی اختیار به سمت اتاق شیوسکه رفتم ایجی هم دنبالم اومد وقتی دستگیره در رو گرفتم یاد روزی افتادم که در اتاق پدر رو باز کردم و... دردی توی سرم پیچید در اتاق رو باز کردم لامپ رو روشن کردم فقط تعجب!!!ملافه ی تخت غرق در خون بود و روی زمین افتاده بود روی عسلی کنار تخت یه پاکت کوچیک کنارلیوان خورد شده ی شیشه بود از چنگه ی لوستر یه طناب دار اویزون بودN پایین طناب صندلی چوبی قرار داشت !اینا یعنی چیی؟لیوان شکسته؟ملافه ی خونی؟طناب دار؟چاقو؟.... اینا چی میگن؟
نظرات شما عزیزان:
harf nadasht.
پاسخ:ممنون:)
پاسخ:در پناه حق مریمم:)
پاسخ:چشم:)
پاسخ:من تورو خیلی دوست:)
پاسخ:مرسی:)
پاسخ:بسم الله الرحمن الرحیم منم با خودت ببرررررررررررررر منم با کشکشیم میام کمکت وایستاااااااااااا چقدر تند بدو میکنی:|
پاسخ:واااااااااااااااای نگوووووووووو الان از خر ذوقی ضعف میکنم:)
مرسی:)
ای بابا نگفتم منو ارسلان صدا کن..
پاسخ:ارسلااااااان؟پوکاااااااااااااااااااا
پاسخ:بسم الله الرحمن الرحیم زلال والله دیگه چه صیغه ایه؟
پاسخ:اوه اوه جونم زابلی:)
پاسخ:خخخ
من میرم پست بعدی.
پاسخ:خخخ
پاسخ:خواهش میکنم:|
-ام...ام کیوسومی کیوسومی قطع نکن
کیوسومی:هان.؟
-اوم ..اوم...اینهیه بجای من نظر داد
کیوسومی:جدی واقعا.؟
-اره باو
پاسخ:هان؟؟؟؟
پاسخ:اره خیلی خوکشله
پاسخ:خخخ
خب معلومه منم بدبخت حسود چون من ذاتن حسودم
پاسخ:الحمدالله
پاسخ:مقسییی
پاسخ:جای عکس تو عکس تفنگ گذاشتمD:
پاسخ:چرا؟
پاسخ:چشم:)
پاسخ:باشه:)گریه نکن
پاسخ:تو که قبلا....
پاسخ:لینکی
نمی دونم چه جوری جبران کنم
راستی اگه من بخوام رمان بنویسم می تونم روی تو هم حساب کنم؟
پاسخ:اره چرا که نه ؟
پاسخ:مرسی
می خواستم یه چیزی بگم و برم
من معمولا با گوشی میام تو وبت و با گوشیم نمی تونم تو هیچ وبی نظر بدم
پس بدون من خیلی می آم ولی نمی تونم نظر بدم
راستی تو پست ثابت گفتی:شما میگین نینجا،ما می گیم ناروتو
ناروتو در لغت یعنی گردباد
فقط اسم یه انیمه ی نینجاییه
تازه نه این که خودش از همه بهتره
پاسخ:اهان
فعلا حوصله ی خوندنو ندارم
پاسخ::)
آخرینویرایش: