روزگارتلخ7
پنج شنبه 8 بهمن 1394
12:1{راوی}
دخترجوان با موهای اشفته اش وشنل الوده به خون به نزد خواهرش میورد دختری با موهایی مثل شب چشم های همرنگ بی کران ابی شنل مشکی رنگ خواهرکوچکترش رامیگیرددخترک دستمال سیاه رنگ کوهنه ای که به دسته ی شمشیر فولادینش بسته شده است را محکم میکنم وبا غرور خواستی از روی تخته سنگ بلند میشود وتبسمی به روی لب می اورد ومیگوید:نگران نباش هما من پیروز این مسابقه هستم
پسر جوان با موهای زیتونی رنگش وچَشم های قهوه ایش با غرور خود را برای مسابقه اماده میکند
مرد جوان با لخند امید بخشی با دوخواهرش حرف میزند مردی که موهای عجیب قرمز رنگی وچشم هایی هم رنگ اسمان ابی دارد
حال زمانش رسیده زمان مسابقه
سه رغیب روبه روی یک دیگر ایستادن شمشیرهایشان را از خلاف بیرون میکشند
دومرد جوان به سوی دختر میدوند(اقایکی یکی یکی)دخترک پاهایش از زمین جدا شد وجاخالی داد وگفت:اوه چه خشن!
این بار دخترک میدود وبا پا لگدی به سمت پسرموقرمز میزند واون از پرت میشود
{اینهی}
من باید برنده بشم باید
کیکومارو که به درد لای جرز دیوار میخوره اون به هرجا که میخواد ضربه بزنه خیره میشه واین باعث میشه پیش بینیش کرد
تزوکا شمشیرش رو بالا برد منم با شمشیرم جلوی اونو گرفتم رو در رو شدیم اون داشت فشار میاورد تا شمشیرم از دستم خارج شه اما من نمیزارم
با ترفنگی اونو از خودم دور کردم شمشیرش پرت شد هوا فرصت خوبیه شمشیرش اون ور تر روی تخت سنگ فرود اومد تو سنگ فرو رفت حالا من پیروزم شمشیرم رو گذاشتم رو گردنش
-نظرتون چیه؟شاهزاده تزوکا؟
کیکومار:من باختم؟
لوشی:چایدی عمودانا
هما:جیــــــــــــــــــــــــغ ما بردیم
-شما شکست رو قبول دارید؟
تزوکا با غضب بهم نگاه کرد:هرگز!
ایکا:چی چی رو هرگز باختی اقا
هایجین:ایول
اویشی:اما ما قبول نداریم
تیفانی:شما بی خود میکنین
اویشی:چه معنی داره یه دختر فرمانده شه؟
رایا:چه معنی داره شما دارید دخالت میکنین؟
اویشی:من قبول ندارم اون نمیتونه فرمانده باشه اون از همه کوچیک تره
هما:اون اسم داره نکنه میخوای ادبت کنم؟
رویا:پرنسس توماری این چیزه ی که باید بگی
تری:هوف چی شد؟لوشی:ماباید بریم وقط این کارارونداریم
-من به عنوان فرمانده دستور میدم که.......
کیکومارو:نمیخواد چیزی بگی؟همگی به سمت کشتی توی دریای سرخ
-اه
رفتم سمت دورنادو خود خواهرام دهن اون شازده اویشی رو بستن
گرگمیش بود باید حرکت میکردیم هرچند به حرفای سمبل اعتماد ندارم ولی بهتره که تلاشمون رو بکنیم
سوار اسبم شدم
-همگی پیش به سوی دریای سرخ
همه سوار اسب هاشون شدن حرکت کردیم به سمت دریای سرخ
غرور خاصی پیدا کرده بودم
دریای سرخ_یک هفته بعد{اینهیه}
سر کاریم اینگار این دریا انتها نداره تو این هفته فقط ماهی خوردیم
تیفانی:اه این اویشی دریارو به گند کشیده
شاهزاده اویشی همه حالش بهم میخورد ومیرفت لب ارشه و....
{هما}
داغون شدیم تو کشتی
مرلی:اااااااااااااااااااااااخ
بنده خدا از روی تخت پرت شد این بزرگترین مشکلمونه همش از روی تخت پرت میشیم
و...............
قسمت بعد 45 تا نظر
نظرات شما عزیزان:
عوووووووق
خخخخخخخخخ باریکلا آجی جووونم
پاسخ:مرسی اج
پاسخ:سلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام کاملیا جونم
پاسخ:مرسی اجی
پاسخ:قوربونتون
پاسخ:دمتون گرم
پاسخ:هان؟؟؟؟؟
پاسخ:نه باو
پاسخ:مرسی
پاسخ:مرسی
پاسخ:تو هم گلی اجی
پاسخ:مرسی
پاسخ:هان؟
پاسخ:مرسی
پاسخ:منم نبودم شرمندخ
پاسخ:نه اشکال نداره
پاسخ:من تا ساعت نه منتظر بودم امروز اگه میخوای بیای ساعت 6اینجاباشی اوکی؟
پاسخ:دیراومدی خانم
پاسخ:???
پاسخ:من که دارم میگم برو قبلی رو بخون زود باش منم میرم اجی جونم
پاسخ:باشه اجی فقط برو جادوی عشق رو بخون که دارم منفجر میشم
پاسخ:بیا بغلم اجی جونم نگران نباش
سمبل بیشور مارو میزاری سرکار؟!چندش ایکبیری
پاسخ:دعا کن سر کار نباشیم اجی
پاسخ:قوربونت فکرکنم اگه جادوی عشق رو بخونی از هیجان منفجرشی
پاسخ:فدات
پاسخ:مرسی اجی
پاسخ:مرسی اجی
پاسخ:هان؟
پاسخ:ههههههههه
پاسخ:بمیرم واست
پاسخ:چرا؟
پاسخ:توهم از روی تخت میفتی جانم
گلاب به روت بالا میاورد
پاسخ:اره
پاسخ:نمیدونم
پاسخ:ههههههههه
پاسخ:اره دیگه سعادت تویه
پاسخ:هنوز مونده بقیه اش
خخخخخخخخخخخ
آخرینویرایش: