رقص مرگ4
پنج شنبه 31 تير 1395
15:31پدر:درسته که اینهیه از خون مانیست اما همه فکرمیکنن که اون دختر تنی مایه پس نمیخوام هرگز این راز فاش شه
مادر:اون باید بدونه
پدر:من نمیخوام اینهیه حقیقت تلخ زندگیشو بدونه
مادر:اما این حقشه
وقتی این حرفارو شنیدم سنگینی کوه رو رو دوشم احساس کردم آسمون رو سرم خراب شد پاهام سُست شد زمین دور سرم میچرخید چند کلمه عین گلوله تومخم تکون میخوردن از خون ما نیست حقیقت تلخ زندگیش مونده بودم به حال خودم بخندم یا گریه کنم!کلید در از تو دستم لغزید وافتاد نمیخواستم نــــــــــــه نمیخواستم اونا دیگه منو ببینن حداقل الان با تعجب داشتم از در فاصله میگرفتم که در خونه باز شد مادر وپدر با دیدن قیافه ی گنگ من متعجب شدن مادر اومد تا منو بغل کنه چی؟مادر؟چه کلمه ی نااشنایی!!مادر؟برام تازگی داشت بهتر بود میگفتم خانوم ایزابل اسمیت ! اسمیت؟اما این که فامیل من نیست!مگه من اینهیه اسمیت نبودم؟اینهیه؟کی این اسم رو روی من گذاشته؟یعنی چی؟دست خانوم ایزابل اسمیت رو کنار زدم
اقای اسمیت:اینهیه دخترم کجا بودی؟تاحالا؟
دخترم؟چیمیگه؟الان گفت که من مثــل دخترشم
خانوم اسمیت زد زیر گریه
خانوم اسمیت :توحرفاهای مارو شنیدی؟
-ارع حقیقت تلخ زندگیم .....فرزند تنی ... راز ...
اقای اسمیت میخواست چیزی بگه که من باصدای بلند گفتم
-نمیخوام چیزی بشنوم
این بار اول بود که صدامو بالامیبردم .بغض کرده بودم قلبم به شدت میزد دستام میلرزید ناخن های بلندمو توی دستم فرو میکردم تا گریه ام نگیره انگشت اشاره مو بردم بالا
-فقط....فقط به عنوان اخرین درخواستم ازشما بهم این حقیقت تلخ رو بگید
اقای اسمیت:کدوم حقیقت تلخ؟
-شما منو دزدیدین؟من بچه ی سر راهی بودم؟
اقای اسمیت:چیمیگی دخترم؟این حرف ها چیه؟
-دیگه نمیخوام دروغ بشنوم راستشو بگید
اقای اسمیت سرشو انداخت پایین :ارع توی شب بارونی پیدات کردم
تمام درد های دنیا تو این چندکلمه برای من خلاصه شد باورم نمیشد بدو کردم سمت اتاقم از توی کمدم گردنبند طلاسفیدم که شبیه یه ماهی بودوروش برلیان قرار داشت و مادر میگفت از نوزادیمه برداشتم این گردنبند حتما مال مادر واقعیم بوده!مادر واقعی؟مادری که بچه شو به امون خدا بزاره تو خیابون مادره؟ کوله ی مشکیمو برداشتم و چاقو ی نقره مو به همراه گردنبد انداختم توش رفتم سمت قفسه ی کتابام کتاب قطوری رو برداشتم بازکردم وهفت تیری که توش پنهان کرده بودمو برداشتم وانداختم توی کوله ام بعدهم فلش موسیقی واهنگ هامو برداشتم وبرای بار اخر به اتاقم نگاه کردم رفتم به سمت در اتاق که اقای اسمیت و خانومش با چشم های سرخ جلوم ایستادن
-از اینکه تو این سالها منو از زندگی که حقم بوده محروم کردین ممنون تمام خرجی که برام کردین رو به حسابتون واریز میکنم خداحافظ
اقای اسمیت دستشو برد بالا که نصف صورتم سوخت خنده ای کردم
-هه کتک نخورده بودیم که خوردیم دیگه چی دارین؟
اقای اسمیت:اینه وفاداریت به خانواده ات؟خرجی روکه برات کردیم میریزی به حسابمون؟اینم حرفه که تو میزنی؟
-اهان حواسم نبود باید هزینه ی محبت ها،نگرانی هاتون روهم بدم خب چه جوری حساب کنم سودشم واریز کنم؟چنددرصد باشه؟18سال بزرگ کردن یه بچه ی سرراهی چقدر خرج برداشته؟هاااااااااان؟
دستشو دوباره برد بالا که خانومش جلشو گرفت خودم میدونستم میدونستم که این حقشون نبود میدونستم که این حرفام درست نبود میدونستم که نباید جواب زحمت هاشون رو اینجوری بدم میدونستم که نباید داد میزدم اما تا چقدر حرمت نگه دارم؟تا چقدر احترام بزارم؟تا چقدر روی دلم پا بزارم؟تا چقدر بغضامو خفه کنم؟تاچقدر بزارم حرفام توی دلم بمونن؟ همیشه تا خواستم حرف دلمو بزنم با خودم گفتم یه دهن پر از حرف دارم ولی بادهن پر که نمیشود حرف زد !باید چیکار میکردم؟فعلا ارامش لازم دارم چیزی نمیگم چون سکوت دردش از سیلی زدن هم بیشتره نگاه سردی به اقای اسمیت وخانومش انداختم و از خونه زدم بیرون دنبالم میومدن سوار ماشینم شدم و گازشو گرفتم میخواستم برم دریا شاید صدای اب ارومم میکرد امروز فهمیدم چقدرتنهام چقدر غریبم فهمیدم تواوج باور مهم بودن چقدر بی ارزشم چقدر سادم وکسی ارزش سادگی ومهربونیمو نمیدونه واقعا چه جوری باید زندگی کنم؟؟؟؟؟؟؟تواین دنیای نامرد؟که هرکی فقط به فکر خودشه!نمیفهمم باید خوب باشم یا بد؟سالم زندگی کنم یادرلجن زار دست وپابزنم؟چقدر دربرابر بی مهریا سکوت کنم؟چقدر احترام وحرمت نگه دارم؟ بغضم ترکید دانه های بلورین اشک روی گونه هام جاری شد باورم نمیشد که دارم گریه میکنم برای بار اول دربرابر مشکلاتم دارم گریه میکنم گریه امونم رو برید صدای هق هقام اوج گرفت احساس میکردم سرم داره سنگینی میکنه حالا چیکار کنم؟زندگی کنم؟یا پایان بدم به زندگیم؟برای من خیــــــــــــــلی سخت بود خیلی سخت بود فهمیدن این حقیقت چون من موجود مغروری بودم وفهمیدن این ماجرا یه جورایی غرورمو له کرد . نفهمیدم چه مدت گذشت که رسیدم به دریا سوار قایق کهنه ای شدم وپارو زدم رفتم به سمت افق نمیدونستم دارم کجا میرم تا به خودم اومدم دیدم چیزی به جز آب به چشم نمیاد . بعضی حرفارو نمیشه گفت بآید خورد... ولی بعضی حرفارو نه میشه گفت نمیشه خورد ...می مونه سردلت میشه بغض میشه سکـوت میشه همون وقتی که خودتم نمیدونی چه مرگته تو قایق دراز کشیدم تو فکر بودم میخواستم تغیری توی زندگی تکراریم ایجاد کنم.قایق روی موج های دریا شناور بود وتکون میخورد صدای ارامشبخش اب کارخودشو کرده بود اروم شده بودم احساس ارامش پیدا کرده بودم با گریه کردن خالی شده بودم اما این اولین واخرین باری بود که گریه کردم دیگه هرگز اجازه نمیدم اشک به چشم هام بیاد دیگه هرگز اجازه نمیدم کسی بخواد ناراحتم کنه دیگه اجازه نمیدم حرفام تودلم بمونم دیگه حرمت واحترام حالیم نمیشه دیگه مجبور نیستم گزارش طرح کردن دیگران درمورد زندگیمو تحمل کنم ارع من دیگه میتونم خودم باشم میرم دنبال دست نیافتنی ها اونی میشم که از انتظار همه خارجه مردم دنیا بدجور زمینم زدن اما زمین خیـــــــــلی گرده اسمون رو روی سرتمام ادم های زمین خراب میکنم میشم اون اینهیه ای که هیچکس فکرشونمیکرد میشم اون اینهیه ای که دیگه نمیشه شناختش میرم دنبال هیجان میرم دنبال تیغ زدن مردم میرم اون مادر واقعی بی سعادتمو پیداکنم وازش بپرسم رها کردن من توخیابون برای چی بود؟ اما برای این کاربه چیزهایی احتیاج دارم باید ازعشق وعاشقی دور باشم باخودم عهد میبندم هرگزسراغ عشق نرم هرگز غرورمو زیر سوال نبرم هرگز بیش ازحد اعتمادنکنم هرگز بیش ازحد محبت نکنم هرگز بیش ازحد کسی رو دوست نداشته باشم چون بهم بیش ازحد صدمه میزنه!
نظرات شما عزیزان:
پاسخ:خخ مرسی اجی:)
پاسخ:چته اجی؟
اینجا هم جای دعوا نیس
من فقط نظرمو گفتم چون از رمانش خوشم اومد
پاسخ:ممنون:)
پاسخ:بسم الله الرحمن الرحیم:)ما ساعت 11 باید خواب باشیم:|
پاسخ:چشم:)میگم سیستانیتم خوبه هاااا
اخ جون دوست سیستانی پیدا کردم
پاسخ:سهلام:)خخخ چخور؟
پاسخ:بخند اخم بهت نمیاد
پاسخ:الحمدالله
لموسی خانوم ی دقیه بیا چت روم
پاسخ:اوه اوه
پاسخ:اوه اوه:)
پاسخ:نمیدونم:|
پاسخ:باشه:)
پاسخ:تو گریه نکن عزیزم:)
.
.
.
خب حالا لابد تایپ میکنی:لموسی....
همش چش غره همش چش غره ای باباااااا
پاسخ:چته؟
من بلدم حرفه اییی
پاسخ:پس بی زحمت یه لوگو برای وب درست کن:) یه لوگو هم برای شت روم که توراهه!!:)
پاسخ:اوه
جیــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ــغغ
جیــــــــــــــــــــــغ ادامه ادامه ادامه
بونگ بنگ بونگ
پاسخ::)
پاسخ:نه قوربون دستت الان میزارم:)
اینهی مشنگ
اینهی شلنگ
پاسخ:مریممممممممم؟
پاسخ:کوفد:)
پاسخ:کثافط:)
پاسخ:بوس:)
پاسخ:تو خودت که بیشتر رمان رو ....
خودتم اینو خوب خوب میدونی
وای ب حال اون روزی که من عصبی شم
پاسخ:الحمدالله
پاسخ:اون دختره که کلاه کپ داره:)
DD DD= DDDD=D D=D DDD DD= DD
پاسخ:مقسی مریم جونم
پاسخ:رمان های منن دخترونه نیس:|وگروه سنی خاصی نداره:|
منتظر قسمت بعدیشم
پاسخ:بسم الله الرحمن الرحیم:|
نظری ندارم
پاسخ:دستت درد نکنه
آخرینویرایش: